بهشتيا :: پنجشنبه، 10 آذر 1384، ساعت 18:43
آدمای زیادی از بهشت و جهنم گفتن یکیشم برادر کنفسیوسه که اون طوری که میگه:
یه روز فرشتهها میان سراقشو میگن کُنفی (همون کنفسیوس) دوست داری یه تیریپ ببریمت بهشت و جهنمو نشونط بدیم؟ کنفسیوس هم مصل چیه آماده به چی میگه: آره که دوست دارم... بعد ازش میپرسن دوست داری اول بری بهشت یا جهنم؟ که میگه جهنم.
کنفسیوس میگه:
وقتی رفتیم جهنم حصابی شوکه شدم، چون هیچ خبری از آتیش و عزاب و شیکنجه نبود. هرچی که بود دار و درخت. همه جا سرسبز. یه جا هم یه سفرهای پهن بود پر از خوراکی های جور واجور. ولی جالب که همه جهنمیها داشتن از گشنگی به خودشون میپیچیدن و استخوناشون از پشت پوستشون پیدا بود. وقتی دقط کردم قانونی رو روی یه طابلو دیدم که میگفت: آهای جهنمیها... حر انداذه که میخواین از این قضاها بلمبونین ولی باید قضا رو با استفاده از"هاشی"های (چوبهای مخصوص غزا خوری ژاپونیا) دو متری که واستون گزاشتیم بخورین!
بعد برو بچ مارو بردن بهشت. اونجا هم درست عین جهنم بود. کپی برابر اسل! همون سفره اونجا هم پهن بود با همون قانون مسخرش. ولی آدماش! آدماش فربه و شاد. کمی که دغت کردم تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره. تو بهشت کسی خودش قذا نمیخورد! اونا دو سر سفره نشسته بودن و با همون "هاشی"های دو متری همدیگرو اطعام میکردن!!!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home