!زندگی زیباسط

Tuesday, February 07, 2006

ایستاده ام از برت تا پای جان... ولی...

- بالاخره پروندمون رفت شورای امنیت... می­ترصم... از خیلی چیذا....
- به ما چه!؟ اونایی که رفتن به احمدی نژاد رای دادن خودشون جواب بدن.
- آره راس میگی!!! آخه بمب که اومد بالای صر خوانوادت اول ازشون می­پرصه به کی رای دادن! آره راس میگی! اگه ایران توی اون حمه کشور فغط سه تا حامیه دره پیت داره، همش تخسیره آقای احمدی نژاده!! فقط و فقت!! هیچ ربتی هم به رئیس جمهورای قبلی نداره!!

- بالاخره پروندمون رفت شورای امنیت. می­ترصم... از خیلی چیذا
- بحتر! بزار آمریکا بیاد ریشه اینا رو نابود کنه خلاس شیم! اسلا من واسه همین به احمدی رای دادم.
- آره، ولی امیدوارم اونوخت اونقدر زنده نمونی تا برادر کوچولویه چشم سبزتو ببینی!! یا حد اقل شاهد فرایندتولیدش نباشی! آره تو بودی که اون 8 سال رو تو شهرای مرزی زیر آتش زندگی کردی و عزیزاتو از دست دادی. واسه همین به این خوبی میتونی را­جع به جنگ نزر بدی!

... خیلی چیزا نگرانم می­کنه. ولی فغط یکیش زجر کشیدن عزیزامه. عزیزایی که محدود به خانواده و دوستان نمی­شن... میبینم. میبینم که تازه بعد از بیست سال در گوشه­هایی از این خاک نشانه­های امید در حال جوونه زدنن. تازه داریم کمی و فقط کمی جون می­گیریم و امید به آینده­ای بهتر هرچند دور... و دوباره جنگ! شاید هم تحریم! و شاید هم هیچ! شاید هم من زیادی جو گیر شدم!!

2 Comments:

  • At 8:55 AM, Anonymous Anonymous said…

    cheraa commente man nist?!!
    :(
    يخوش ينکيم؟!!! :-/
    خفه شدم... هيچی ندارم که بگم... جز مرسی... خيلی مرسی...
    اين ماشون لبلسشوييه تو هم که همه چی رو برعکس می کنه... حتی لبخند من!

     
  • At 9:01 AM, Anonymous Anonymous said…

    راستی اگه گاه گاه سياهی قلمم رو رو اين سپيد صريح و يکدست نريزم که همون نيمچه لبخند کمرنگم باقی نمی مونه که به سياهی هايی که روزانه سپيديم رو می خراشن بزنم...

     

Post a Comment

<< Home