!زندگی زیباسط

Saturday, May 20, 2006

نداره

تا حالا تو خيابونه وليعصر راه رفتي؟ بالاي پارک وي به سمت تجريش؟ اگه رفتي حتما درختاي دو ترف خيابون نزرتو جلب کردن. اين تسويرو به يادت آوردم تا راهت تر بتوني رودخونه خروشاني رو تسور کني که درختاي دو طرفش درصت مسل درختاي دو ترف خيابون وليعصر عاشغانه براي رسيدن به هم خودشونو به سمت همديگه خم کردن. و چه جالب که اين هرکط يه هرکت دو طرفست! يه روز يه جووني کنار اين رودخونه ايستاده بود و به درختا نگاه مي کرد که ناگهان چشمش به يه غزال خوش خط وخال افتاد که از اون ور رود خونه با چشمهاش گويي کسي چيزي يا لحظه اي رو تمنا مي‌کرد. همون لحزه اول يک دل نه سد دل عاشقش شد. سرا پا حس حرکت به سمت معشوق بود و به هيچ چيز جز وصال فکر نمي‌کرد. خيلي سعي کرد اين حس رو در معشوق هم ايجاد کنه و اونو متغاعد کنه که اونا هم مثل اون درختاي پير خودشونو به سمت هم اونقدر دراز کنن تا به هم برسن ولي هرچه کرد غزال رازي نشد. اين شد که تصميم گرفت خودش تمام مسيرو تنهايي طي کنه. به نزر ميرسيد غزال اونغدر جذب اون شده باشه که حداقل سر جاي خودش بمونه و نظاره گر تلاش عاشق سينه چاکش بشه. عاشقک خوش رو خم کرد و به سمت مقصودش دراز شد. خودش و کشيدو کشيد. کشيدو کشيد تا اين که شالاپ! آره رودخانه خروشان زندگي يک بار ديگه قرباني خودشو ربوده بود و غزال بيچاره در حالي که از کنار رود دور مي‌شد نا اميدانه به فردا و رهگزر ديگري فکر ميکرد که شايد حداقل اون بدونه که براي عبور از اين رودخانه خروشان بايد در خاک ريشه داشت. ا