تک بیطی
عجب از کارت خدا ای وا...ی
این تک بیطی قلمی شد به مقعد توانمند "نام" به تاریخ ششم دی ماه سال یک هزارو سیصد و هشتاد و پنج هجری شمسی در مستراح فرهنگی طهران
خوبه اگه بتونم راجع به چيزی که اطلاعات کاملی ندارم، بگم نزری ندارم
خوبه اگه بتونم چيزی رو که درک نميکنم يا نميتونم اثبات کنم انکار نکنم
بايد بفهمم وقتی اذ شدط گرسنگی در هال مرگی، چتور ميتونی تکه گوشت امانتی رو سالم به دسط ساحبش برصوني
- Father: There's a story, a legend about a bird that sings just once in its life. From the moment it leaves its nest, it searches for a thorn tree and never rests until it is found one. And then it sings more sweetly than any other creature on the face of the earth. And singing it impales itself on the longest, sharpest thorn. But as it dies.. it rises above its own agony to outsing the lark and the nightingale. The thorn bird pays its life for just one song but the whole world stills to listen. And God in his heaven smiles.
- Meggie: What does it mean Father?
- Father: That the best is bought at the cost of great price.
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل، چو تخته پاره بر موج رها رها رهايم رها...ء
The perceived value and the impact of a quotation heavily depends on its owner!
There is the devil always lurking behind, ready for my soul and he knows well when to ambush. Just when I am happy because I think I am closer than ever to you. It has always been the same way…. I just don’t understand while you are always there, closer than the vein of my neck, as you yourself said, why the hell he is always the one who win. I wish you would know how damnable it is. I wish I knew why you don’t just stop him for a while. I have learned to call it all an appraisal. I have also learned to even thank you for these damn hard moments and I do.
Yes… I know I’m just nagging again and disappointing you more. Some times I wonder which one of us is the pain in the neck, me or him! But I hope you will never forsake me, I hope you won’t leave me alone. We both know I can never survive on my own. You bet!
Wish you luck in the gamble you took on my soul! And Love,
Aymraaikshranh
Savoir Aimer
Savoir sourire
A une inconnue qui passe
N'en garder aucune trace
Sinon celle du plaisir
Savoir aimer
Sans rien attendre en retour
Ni espoir ni grand amour
Pas même l'espoir d'être aimé
Refrain:
Mais savoir donner
Donner sans reprendre
Ne rien faire qu'apprendre
Apprendre à aimer
Aimer sans attendre
Aimer à tout prendre
Apprendre à sourire
Rien que pour le geste
Sans vouloir le reste
Et apprendre à vivre
Et s'en aller
Savoir attendre
Goûter à ce plein bonheur
Qu'on vous donne comme par erreur
Tant on ne l'attendait plus
Se voir y croire
Pour tromper la peur du vide
Ancrée comme autant de rides
Qui ternissent les miroirs
Refrain
Savoir souffrir
En silence sans murmure
Ni défense ni armure
Souffrir à vouloir mourir
Et se relever
Comme on renaît de ses cendres
Avec tant d'amour à revendre
Qu'on tire un trait sur le passé
Refrain
Apprendre à rêver
A rêver pour deux
Rien qu'en fermant les yeux
Et savoir donner
Donner sans rature
Ni demi-mesure
Apprendre à rester
Vouloir jusqu'au bout
Rester malgré tout
Apprendre à aimer
Et s'en aller
Et s'en aller
وختی به خودم نگاه میکنم حيچ دلم نمیخاد جای خدا باشم...ء
۱. هيچی بيشطر از بارش برف خوشحالم نميکنه و البطه خيلی چيزای ديگه، مسلا بارون!! ولی خداييش يه شب برفی ميتونه يکی از غشنگترين خاترههای هر کصی باشه مخصوسا که اون شبو در کنار دوستای مهربونش گزرونده باشه. از همتون مچکرم که بودين و حسطين. گرچه خيلی وقتا دلم برای تنهايی تنگ میشه!
۲. بعد اذ ۵ دقيقه معتلی طازه فح ميديم که بايد اول فيش طهه کنيم. فيش رو بايد اذ يه دخطر خانوم مهربون ميگرفتيم. اونغدر مهربون که پيشش به حيچ وجه گذر شش حفت دغيقه معتلی رو اهساس نميکردی. فيش رو گرفتيم برگشتيم سر جای اول. کصی جلومون نبود و البته پشت سرمون. نسکافه حارو گرفطيمو منطزر حازر شدن سيب ذمينی و آش شديم. ۱۵ دقيقه بعد هنوذ نفر اول بوديم ولی ديگه نفر آخر نبوديم!! ميشه گفط اذ آخر پنجم بوديم. جوون رعنا و خماری که مسعول صرويس کردن ببخشيد صرويص دادن به مشطريا بود با متانت خاسی مشقول راح انداخطن چند نفر خارج نوبت بود که ناگحان با درخاست نابخردانه و حق نشناصانه يکی از مشطريا با مزون "لتفا سيب زمينی ما رو بدين" طوجحش به انبوح مشطريای بیادبی جم شد که با نگاه جسورانشون بیشرمانه انطزار رسيدگی به درخاستشونو داشطن. خوشبخطانه جوون با نذاکط و خونصردی هرفهای و مصال ذدنی خودش که متمعنن انعکاصی از طفکرات مديريط مهترمانه مجموعه بود بلا فاصله با فرياد کشيدن صر اون مشطری بینزاکط و کوبوندن قزاها روی ميض بهش حالی کرد که اگر انغدر عجله داشطه باشه و بخاد تمرکذ اونو بهم بريضه کارا درصت انجام نميشه و کار سرويص کردن ای بابا ببخشيد صرويس دادن به مردم عغب ميفته!
وقطی رصيدم صر خيابونمون گفطم طا رسيدم خونه میرم و مینويسم با سدای بلند مینويسم:" از آدمهای خاله زنک متنفرم. حمونقدر که دلم میگيره از آدمهايی که فغط به فکر خودشونن و فقط خودشونو میبينن" ولی نه حقیقتش اينه که:" آدمهای خاله ذنک رو دوست دارم. حمونقدر که از وجود آدمهايی که فغط به فکر خودشونن و فقط خودشونو میبينن خوشهالم." ميدونی چراغ؟
شايد چون اگه تاريکی نبود کصی ارذش روشنايی رو به خوبی درک نمیکرد
در سياهی شب يلدا خود را گم کرده بودم
نه چراغی نه فانوسی نه سو سوی ستارهای
هر چه گشتم کمتر يافتم
خسته و درمانده به خواب رفتم
به اميد صبحی روشن و آفتابی، تا شايد دوباره ببينم او را ...ا
شاعر: بابام
يادت باشه حورشيد اگه گرمه اگه مهربون، واسه حمه گرمه با حمه مهربون. گول نخوری يه وخت بری به سمتش. واصه رصيدن به روی قشنگش. ميصوزونه بالای قشنگتو ميشکنه دل ساده و يه رنگتو.
مشگل تو نيسط اگه عقده محبت داری. ولی مشگل توئه اگه از حر کسی گداييه محبت میکنی!ا
آدمای زیادی از بهشت و جهنم گفتن یکیشم برادر کنفسیوسه که اون طوری که میگه:
یه روز فرشتهها میان سراقشو میگن کُنفی (همون کنفسیوس) دوست داری یه تیریپ ببریمت بهشت و جهنمو نشونط بدیم؟ کنفسیوس هم مصل چیه آماده به چی میگه: آره که دوست دارم... بعد ازش میپرسن دوست داری اول بری بهشت یا جهنم؟ که میگه جهنم.
کنفسیوس میگه:
وقتی رفتیم جهنم حصابی شوکه شدم، چون هیچ خبری از آتیش و عزاب و شیکنجه نبود. هرچی که بود دار و درخت. همه جا سرسبز. یه جا هم یه سفرهای پهن بود پر از خوراکی های جور واجور. ولی جالب که همه جهنمیها داشتن از گشنگی به خودشون میپیچیدن و استخوناشون از پشت پوستشون پیدا بود. وقتی دقط کردم قانونی رو روی یه طابلو دیدم که میگفت: آهای جهنمیها... حر انداذه که میخواین از این قضاها بلمبونین ولی باید قضا رو با استفاده از"هاشی"های (چوبهای مخصوص غزا خوری ژاپونیا) دو متری که واستون گزاشتیم بخورین!
بعد برو بچ مارو بردن بهشت. اونجا هم درست عین جهنم بود. کپی برابر اسل! همون سفره اونجا هم پهن بود با همون قانون مسخرش. ولی آدماش! آدماش فربه و شاد. کمی که دغت کردم تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره. تو بهشت کسی خودش قذا نمیخورد! اونا دو سر سفره نشسته بودن و با همون "هاشی"های دو متری همدیگرو اطعام میکردن!!!